بسم رب الشهدا
بچه تر که بودم تا سخن از مرگ به میان می آمد،در ذهن خودم خیلی قاطع و مصمم فقط شهید شدن را میخواستم.انگار که تقدیرنویس عالم، قلم و کاغذ را داده دست من تا خودم بنویسم آنچه را خوشایندم است اما نمیدانستم که باید حتماً تمام مراحل اداری(!) پیش همان بالاسری طی شود و خودش هم باید بنویسد.
شهادت برایم ایده آل ترین بوده و هست.
به هرحال همیشه دنبال راهی برای شهادت میگشتم. آن موقع ها فکر میکردم که دیگر خبری از شهادت نخواهد بود،چون دفاع مقدس تمام شده بود و طبعا هیچ فرصت رزرو شده ای نمانده! پیش خودم میگفتم وقتی دشمن [از نظر نظامی] وجود ندارد تا بجنگم پس چطور باید شهید شوم؟ کم کم که زمان گذشت دیدم نه هنوز هم بازار شجاعت و شهادت برای اهلش گرم است. همان زمان بود که دانشمندان هستهای پرواز کردند و رفتند.
ولی دیدم من که دانشمند هستهای نیستم،پس چطور شهید شوم؟
بازهم زمان برگ دیگری رو کرد؛داعش!!! هر بدی اگر 999 تا زیان داشته باشد حداقل یک خوبی هم دارد. به قول معروف تا بدی در کنار خوبی نباشد، خوبی ها جلوه ای ندارند پس داعش کشت و شجاعان جنگیدند و من بازهم ماندم بی شهادت...
دیگر خودم فهمیدم حتی اگر وسط میدان جنگ و تانک و نارنجک هم باشم تا توفیق نباشد،شهادت هم نیست؛ یعنی همان مصداق"مَنْ یَشا"